بیچاره ملتی که تنها دلخوشیاش،اینترنت است
ابوذر خواجویینسب
اینجا چراغی روشن نیست
شهباز حسنپور، نمایندهی مردمِ سیرجان و بردسیر در مجلس، در گفتوگو با ایسنا گفته است: «روزانه حداقل ۴ قطار و هر روز یک پرواز از مقصد سیرجان وجود دارد. ضمن آنکه رییسجمهوری سالی یکبار بنا بهضرورت و وزرا نیز هر ماه به این شهرستان سفر میکنند، لذا ما همهی فاکتورهای لازم برای استان شدن را داریم و «چراغخاموش» در حال حرکت بر روی این موضوع هستیم.» نمیدانم اساسا موضوعِ استان شدن سیرجان با «واقعیت» تا چهاندازه همخوان است و چقدر در مباحثِ «پوپولیستی» ریشه دارد اما اگر قرار است در این مسیر حرکت کنیم، بهتر است چراغها را «روشن» کنیم. آسفالتِ خیابانهای سیرجان اینقدر چالهوچوله دارد که یکتنه ماشینِ توسعهی این شهرِ مدعیِ مرکزِ استان شدن را واژگون کند.
دستان خالیِ سیرجان از جشنوارهی استانی تئاتر
جشنوارهی تئاترِ استان کرمان، عصرِ چهارشنبه با برگزاریِ مراسمِ اختتامیه و معرفی برگزیدگان به پایان رسید. سهمِ سیرجانِ میزبان هم از جوایز پرشمار این جشنواره، «صفر» بود. ناکامیهای تئاترِ سیرجان ادامهدار شده است. حتی بهانهای برای توجیه هم وجود ندارد. شهری که پس از مرکز استان، بیشترین امکانات و زیرساختهای تئاتر را دارد و حتی در سطح کشوری بهلحاظِ برگزاری کارگاههایِ باکیفیتِ آموزشی، شهرستانی پیشرو محسوب میشود، حالا نه تنها با گروههای نمایشیِ کرمان و رفسنجان، که حتی توانِ رقابت با تئاتر شهرستانی کوچک همچون انار را نیز ندارد. وقتی مقولهی «کیفیت» در اجراهای نمایشی، قربانیِ «کمیت» میشود، رخ دادن چنین اتفاقی، چندان دور از ذهن هم نیست. در همه جای دنیا برای هر کدام از عوامل یک تئاتر، یک تعریفِ خاص و آکادمیک وجود دارد، اما اینجا هر کسی از گرد راه نرسیده و با کمترین دانشِ نمایشی، به یکباره تا مقامِ کارگردانی قد میکشد. همین یک نکته کافی است تا بخوانید حدیث مفصل از این مجمل.
چقدر خوشحالیم ما
با فروکش کردن ناآرامیها پس از ماجرای گرانیِ بنزین، دستِ دولت تا حدودی از روی دکمهی قطعِ «اینترنت» برداشته شد تا ایرانیها پس از حدود 6 روز به اینترنت بینالملل دسترسی پیدا کنند. آنهایی که دستی بر آتشِ اقتصاد دارند، مدعی هستند این اتفاق رقمی در حدودِ یکونیم میلیارد دلار به اقتصادِ کشور ضرر وارد کرده است. فارغ از این، شورِ و هیجانِ مردم در شبکههای اجتماعی پس از دسترسی دوباره به اینترنت، آدمی را یادِ کتابِ «زندگیگالیله» نوشتهی برتولت برشت میاندازد. هنگامی که آندره آ، شاگردِ گالیله، بیتاب و خشمگین فریاد میزند: «بدبخت ملتی که قهرمان ندارد» استاد بهآرامی در جواب او میگوید؛ «بدبخت ملتی که به قهرمان نیاز دارد.» شاید اگر امروز گالیله زنده بود، جملهاش را اینگونه تصحیح میکرد؛ «بیچاره ملتی که تنها دلخوشیاش، اینترنت است.»