آه، اگر از پی امروز بُوَد فردایی
محمدعلی آزادیخواه
دانشجویی پرسید: «عزیزِ بَلاجِهَت» دُرُست است یا «عزیزِ بیجِهَت» و معنی و موردِ کاربُردش چیست؟ گفتم شاید به صورتِ عزیزِ بِلاجَهَت، لَهجهیِ اُستانِ کرمانیها باشد. در فرهنگ لغات و اصطلاحاتِ مردم کرمان سید ابوالقاسم پورحسینی همینجور آمده و در کتاب«گویش مردم سیرجان مهری مویدمحسنی» نیز به همین شکل ضبط شده است. در «فرهنگ فارسی شش جلدی دکتر معین» زیر واژهی «عزیز»، «عزیزِ بیجهت» آمده است با معنیِ «کسی که خود را به غلط محبوب دیگران پندارد.» در کتاب« کوچهی احمد شاملو»، عزیز بیجهت ثبتشده به معنی «آنکه بیسبب خود را موردِ نهایتِ محبّتِ کسی شمارد.» در«فرهنگ لغات عامیانه و معاصر»، تالیفِ دکتر منصورثَروَت و دکتر رضا اَترابینژاد هم همان شکل و معنیِ فرهنگ دکتر محمد معین آمده است. در «فرهنگ فارسی عامیانه»یِ دکتر ابوالحسن نجفی، نوشته شده است: «عزیز بیجهت که به غلط محبوب دیگران شده باشد(یا خود را محبوبِ دیگران پندارد)» و بلافاصله شاهدی از کتاب«حاجی آقا»یِ «صادق هدایت» آورده است که:«اگر توی دنیا پول داشته باشی، افتخار، اعتبار، شرف، ناموس و همه چیز داری، عزیز بیجهت میشوی.»
دانشجو، لبخندی زد و گفت:«مرحوم هدایت، اگر زنده بود حالا چه مینوشت.
گفتم: اگر میخواست سَرِ سالمی به گور ببرد، میبایست از قول حضرت حافظ، بیتی که موجب نجات حضرت حافظ شد و مرتّب آن را قبل از خودکشیش بیپروا به زبان میآورد، به بیت مقطع غزل حافظ اضافه کند. گفت: «من قضیهاش را نمیدانم.»
گفتم: مخالفت بیهنران با اهل هنر، فرهنگی است که متاسفانه از دیرباز اهل قلم گرفتارش بودهاند و هستند. میگویند وقتی حافظ غزل مشهورش را با این مطلع سرود:« در همه دیرِ مغان نیست چو من شیدایی/ خرقه جایی گروِ باده و دفتر جایی، در مقطع (بیت آخرِ) غزل فرمود:«گر مسلمانی از این است که حافظ دارد/ آه، اگر از پیِ امروز بُوَد فردایی!» یکی از این تازه به دوران رسیدههای خودمحورْبین و خود همهکاره پندار، پیشِ سلطان متعصّب و متظاهر وقت، سِعایَت(سخنچینی، بدگویی) کرد که حضرت حافظ در مصراع دوم بیتِ آخرِ غزلش(آه، اگر از پی امروز بُوَد فردایی!)، روز رستاخیز(قیامت، معاد) را از اصول اصلی دین مقدسمان است به قید شکّ و تردید نگریسته و تلویحا (به اشاره) به اِذکارِ معاد قیام کرده است. سلطان چنان خشمگین شد که دستور قتل حضرت حافظ را صادر کرد.
تصادفا عارف بزرگی به نام «زینالدین ابوبکر تایبادی»، آن روزها در ضمنِ سفر، به شیراز آمده بود. حضرت حافظ راه چاره را از او پرسید. «زینالدین» گفت: «بیتی در مَقْطَعِ غزلَ اضافه کن و طوری که مراد نقلِقول باشد و «نقلِ قول، کفر هم نیست.» در نتیجه حافظ بیتی قبل از بیت آخر غزل اضافه کرد و از مَهلکه نجات یافت و آن بیت این است: این حدیثم چو خوش آمد که سحرگه میگفت/ با دَف و نی بر دَرِ میکدهای ترسایی: «گر مسلمانی از این است که حافظ دارد/ آه، اگر از پی امروز بُوَد فردایی!» و در حافظِ خطیب رَهبر(دکتر خلیلِ خطیب رَهبر، استاد دانشگاه تهران)، این دو بیت را چنین معنی کرده است:«این سخن مرا دلپذیر افتاد که هنگام سحر راهب ترسایی(مسیحی، عیسوی)، بر در میخانه به سرزنش میگفت: اگر آیین اسلام از اینگونه است که حافظ اظهار میکند، افسوس ندانم، اگر فردای قیامتی باشد، پاسخ بادهگساری امروز را چه خواهد داد.