گزارشِ یک «مادرکشی»
ابوذر خواجویینسب
چرا «زمین» دهان باز نکند؟
آفتاب آمد دلیل آفتاب! «زمین» در سیرجان دهان باز کرده است. مردم روستای «خسروانی» در یک روز بارانی با پدیدهای وحشتناک روبرو شدند که پیش از این، ساکنانِ اطرافِ قلعهی سنگ، بیبیدن، زیدآباد، حسنآباد شیخها، پوزهخون و... سنگینی سایهی آن را بر روی زندگیِ خود حس کرده بودند. بارها بهقصدِ هشدار نوشتیم که فرونشست زمین فرزند خلفِ بحران آب است. اما کو گوش شنوا. حالا دیگر این بحرانِ فقط دشتهای سیرجان را تهدید نمیکند. کارد به استخوان رسیده! برداشتهای بیرویه از منابع زیرزمینی، سبب شده تا فرونشست زمین به یکقدمیِ مناطق مسکونی شهری از جمله محدودهی خیابانِ ابنسینا برسد. برای توجیه این بحران، تغییر اقلیم و خشکسالی فقط یک بهانه است. مهمترین مشکل، نابودیِ سفرههای زیرزمینی است. شاید ما تنها متهمان این جنایت نباشیم، اما همهی ما در این «مادرکشی» سهم داریم.
از عمقِ 480متریِ زمین، آب برداشت میکنیم و پایهی اصلی کشاورزی را همچنان بر پایهی سبک سنتی و آبیاری غرقابی قرار دادهایم، اما ککِمان هم نمیگزد. بهاصطلاح «زرنگی» میکنیم و در داخلِ محدودههای محصور همچون ویلاها، چاههای غیرمجاز حفر میکنیم تا امکان پایش و شناسایی چاهها وجود نداشته باشد! «شبکه فاضلاب» ایجاد میکنیم و راه نفوذِ پسابِ سکونتگاهها به سفرههای زیرزمینی را قطع میکنیم تا در مسیر توسعهی صنایعفولادی و آبخواه به لحاظِ کمبود آب، خللی بهوجود نیاید. در مصارفِ خانگی هم که صرفهجویی نمیکنیم. دیگر باید چه کنیم که اینِ زمینِ بیجان دهان باز نکند و روزی همهی ما را به کام مرگ نکشاند؟! آری؛ روزگاری آنکه میخندید، هنوز خبر بد را نشنیده بود، اما ما ساکنان شهر دیرزمانی است که خبر بد را شنیدهایم و همچنان میخندیم! استخوانهای زمینی که این بهشت خیالی را در آن بنا کردهایم از فرطِ مکیدهشدن بیرویه شیرهی جانش، پوک شدهاست، و دور نیست روزی که دهان باز کند و ساکنان این جزایر خوشبختی را در خود فروبلعد. رودها و نهرها، چشمهها و چاهها، قناتها و آبخانههای این سرزمین هر روز کمآبتر و کمجانتر میشوند. تو گویی بحران قرنها از اینجا فاصله دارد و اینها همه، اخباری از یک کرهی دیگرند!
خاموشیِ خنیاگر
موسیقیِ نواحی سیرجان پس از مرگِ ناباورانهی سهرابعیسیپور، حال و روز خوشی نداشت و حالا با رفتن همیشگیِ «اسماعیلِ یکتاپرست» گویی نفسهای آخر خود را میکشد. خنیاگرانی که سالهاست مصیبتهای مردم این دیار کویری را مویه، شادیانههایشان را سماع و عاشقیشان را شاعری کردهاند، امروز یا زیرِ خروارها خاک خفتهاند و یا در گوشهی خانه، بیهیچ حقوق و بیمهای افتادهاند. سرنا اوجِ هنرِ موسیقیِ این دیار کویری است و سهراب و اسماعیل، سرایندهی شادیانههای مردم این منطقه بودند. حیف که مرگِ زودهنگام، دفترِ زندگیِ آنها را بست، تا درد و رنجِ همیشگی، سهم خانوادههای بیپناهِ آنها شود. این پایکوبی، برای آنها رقصِمرگ بود.
بهیادِ شاعرتاریخ
سوم دیماه، سالروزِ تولد استاد باستانیپاریزی بود. شاعرِ تاریخ و از مفاخر شهرِ سیرجان و ایرانزمین. او که قند کلامش به طنزی فاخر آراسته بود و به قولِ حسن باستانیراد، برای به دستآوردن این طنز به هرجا که لازم بود، سَر میزد؛ از «کُتوسُمبههای» کرمان تا «کُتیکوهای» (الونکهای دهاتی) دهات پاریز، از اژدهای هفتسر جادۀ ابریشم تا غالیه زلفان اژدهای هُنگوی پاریز و از هزارجات افغان تا سرزمین «هزاران در هزار» فرنگ. همهی این نشانهها برای رهنمون کردن خواننده به اعماق تاریخ بود و برای دانستن از تاریخ و به کاربستن آن. روحش شاد و یادش گرامی.