مولا ویلا نداشت
رضا مسلمیزاده
عنوان این یادداشت را از شعری از علیرضا قزوه وام گرفتم. شعری که در روزگار سرایش خویش صدای نسلی شد که آرمانخواهی و عدالتطلبی و ایدههای آرمانشهری علوی خویش را نقش بر آب میدیدند. این شعر البته کمی پیش از پایان جنگ و قبل از آن که کشور آهنگ «سازندگی» ساز کند، سروده شده است و برای رویدادهای مابعد خویش حالتی پیشگویانه دارد. حالا یک بار دیگر در روزهایی که «بوفالوهای آمریکا خلیج فارس را شخم میزنند... بعضی خاطرشان جمع است که ناوگان آمریکا به استخرهای سرپوشیدهشان کاری ندارد.»
این شعر سالها پیش از آغاز «نهضت ویلاسازی» در کشور سروده شده و به شاعر هیچ نمیدانسته که آقایانی و آقازادگانشان از زمینخواری و جنگلخواری شروع میکنند و به دریا و کوه هم رحم نمیکنند. بیچاره شاعر نمیدانسته که کار ملت به جایی میرسد که یکی از فعالان بازار مسکن در کرمان میگوید: «امسال با پدیده خیلی بدی مواجه شدم؛ بسیاری از متقاضیان بخش مسکن به دنبال زمین اجارهای برای برپاکردن چادر یا کانکس هستند.»
اگر تصاویر کانکسنشینی و زاغهنشینی بخش تهیدست جامعه را در کنار تصاویر ویلاهایی از برخی مسئولان کنار هم بگذاریم، متوجه میشویم که تسلط سرمایهداری منحط سنتی با درآمیختن در فساد و رانت و تبعیضِ حاصل از اقتصاد دولتی، شکلی ناهمگون از یک زیست ناعادلانه و غیرانسانی را پیش چشم جهانیان گذارده است. و جایی جز آه و شرمساری باقی نگذاشته است.
داستان سرپناهی آبرومند برای بخش عمدهای از اهالی ایران روزبهروز آرزویی دستنیافتنیتر میشود. از رهگذر همین بیتوجهی به معشیت اقشار میانی و کمدرآمد جامعه است که احمدینژاد در قامت یک منجی ظهور میکند. مسکن مهر با تمام عیب و ایرادهایش برای کسانی که از رهگذر آن از پشتِدرنشینی رهایی یافتهاند بهشتی است که بیشک دعای خیر ساکنان در آن برای احمدینژاد باقیات صالحات فراهم آورده است.
همه این اتفاقات در شرایطی اتفاق میافتد که جناح چپ هم شرمنده از شعارهای خویش در دههی اول انقلاب، پیرو نسخههای سرمایهداری منحط گردیده و از ترجمهی دموکراسی به محرومیتزدایی از لایههای فقیر جامعه ناتوان است.
اگر در زمستان 66؛ «بعضي براي جنگ شعار ميدادند و خودشان از جاده شمال به جبهه ميرفتند» در تابستان 98 عدهای شرایط صفآرایی امریکا و فشار تحریمها را فرصتی مغتنم برای مکیدن تهمانده رمق اقتصادی ملت کردهاند و به انباشت بیشتر ثروتهای نجومیشان میاندیشند.
«گفتم: چیزی بخوان
گفت: شرمندهام،
یک سال است چیزی نگفتهام
گفتم: برای عاطفهای که در ما مرده است
رحم الله من یقرء الفاتحة مع الصلوات».