گفتوگو با علی بهرامنژاد روانشناس و مدرس دانشگاه:
افسردگی در صدر اختلالات روانی
حسین اطمینان
با یک جستجوی ساده در اینترنت میتوانیم آمارهای متفاوتی در مورد اختلالات روانی ببینیم. برخی اختلالات روانی در ایران را 25 درصد و برخی 30 درصد عنوان کردهاند. چند سال پیش هم یکی از روانشناسان اعلام کرد بیش از 80 درصد جامعه ما از سلامت روان رنج میبرند. اما اختلالات روانی چیست؟ چرا این آمار تناقض دارند؟ برای رفع اختلالات روانی چه باید کرد؟ علی بهرام نژاد روانشناس و مدرس دانشگاه در گفتوگو با پاسارگاد به این سوالها پاسخ میدهد.
در جدیدترین اظهار نظر، مسئولان وزارت بهداشت اختلالات روانی را بین 22 تا 25 درصد اعلام کردهاند. اما با جست وجو در اینترنت به آمارهای متناقضی برمیخوریم. کدام یک از این آمارها معتبر است؟
یک پیمایش ملی داریم که معتبرترین پیمایش است. اما ممکن است در یک شهر گروهی یک پروژه خاص را انجام دهند و این درصد ممکن است بالا و پایین باشد. ولی وقتی پیمایش ملی باشد در تمام گروههای سنی و بر اساس اصول استاندارد و ابزارهای دقیق پیمایش را انجام میدهند. بر طبق پیمایش ملی که انجام شده 6/23 درصد جمعیت بالای 15 تا 64 سال در ایران از یک اختلال روانپزشکی رنج میبرند.
چند سال پیش یکی از مسئولان اعلام کرد که سلامت روان بیشتر از 80 درصد جامعه مشکل دارد، این موضوع درست است؟
نه چنین چیزی نیست. آمار گاهی اغراقآمیز میشود. آمار پیمایش ملی، یک آمار رسمی است و تحت نظر مجامع بینالمللی انجام میشود و تمام اصول علمی رعایت شده است.
ما از میانگین آمار جهانی بالاتر هستیم؟
نه آمار جهانی هم همین است. بین 23 تا 25 درصد، ما از نرم جهانی بالاتر نیستیم. ممکن است یک کشور بالاتر و یک کشور پایینتر باشد.
در این پیمایش مشخص است که زنان یا مردان کدام بیشتر دچار اختلال هستند؟
بله. میزان شیوع اختلالات روانپزشکی در دنیا در زنان یک یا دو درصد بیشتر از مردان است. در ساختارهای اجتماعی قطعا زنان کارهای سختتری انجام میدهند. برخی از آنها شاغل نیستند و بسیاری از مهارتها را یاد نمیگیرند. برخی از زنان علاوه بر کار بیرون تربیت فرزندان و مسئولیتهای خانواده را هم دارند. از یک طرف زنها هیجانیتر و احساسیتر از مردان هستند. زنان راحتتر به مراکز درمانی مراجعه و مشکلات را بازگو میکنند. مشورت نشانه آدم قوی و توانمند است و این افراد از ضعفشان نمیترسند. این نشانگر این نیست که تفاوت فاحشی بین شیوع اختلالات روانپزشکی در زنان و مردان وجود دارد.
تعریف اختلالات روانپزشکی چیست؟
به مجموعهای از نشانههای روانشناختی که بیش از یک مدت معینی در فرد باشد و منجر به افت یا اختلال در عملکرد اجتماعی، شغلی و بین فردی شخص شود اختلال روانپزشکی میگویند. یعنی فردی که نیاز به درمان دارد و اختلالاتش بیماری محسوب میشود. مثلا ممکن است امروز من و شما تجربه غمگین داشته باشیم ولی این، بیماری محسوب نمیشود. بیماری چند شرط دارد. مدت زمان و تعداد علایم مهم است. مثلا کسی غمگین است باید این غمگینی دو هفته طول بکشد و روی عملکرد فرد تاثیر بگذارد. صرف یک علامت لزوما بیماری نیست.
این علایم چه هستند؟
ما اختلالات روانپزشکی زیادی داریم که بر اساس نوع اختلال طبقهبندی میشوند و این علایم در کارکردهای عالی مغز مثل خلق، تفکر، ادراک، رفتار و... موثر هستند.
شایعترین اختلالات روانپزشکی چه هستند؟
علم روانشناسی میگوید اگر فردی یک سری علایم و نشانهها را همراه با افت و اختلال در عملکرد داشته باشد بیماری محسوب میشود و براساس نوع اختلالات، نوع بیماری تشخیص داده میشود. از این 6/23 درصد حدود 15 درصد افسردگی و اضطراب هستند. به طور دقیق 7/12 درصد افسردگی است که بالاترین میزان را دارد.
علایم افسردگی چیست؟
کسی که خلق غمگین داشته باشد، از فعالیتهایی که انجام میدهد احساس لذت نداشته باشد، اشکال در خوابیدن و غذا خوردن داشته باشد، در تمرکز مشکل داشته باشد و گوشهگیر باشد. افسردگی انواع مختلفی دارد. البته افسردگی در تمام دنیا بالاترین میزان شیوع را دارد. در سلامت روان، افسردگی مثل سرماخوردگی است. همانطور که میزان شیوع سرماخوردگی در بیماریهای جسمی بالا است میزان شیوع افسردگی در بیماریهای روانی نیز بالاست.
این بیماری مقطعی است یا دایمی؟
هیچ بیماری روانی خود به خود درمان نمیشود. باید حتما به روانپزشک و روانشناس مراجعه کند و درمان شود.
قابل درمان است؟
بله. افسردگی و اضطراب از بیماریهای قابل درمان هستند. فقط هیچ اختلالی خود به خود درمان نمیشود. حتی اگر بهبودی داشته باشد، این بهبودی موقتی است. افسردگی فقط با درمان یا مداخلات درمانی خوب میشود.
اما بسیاری از خانوادهها این علایم را جدی نمیگیرند و فکر میکنند طبیعی است.
خانوادهها باید همه علایم بیماریها را جدی بگیرند. یک اضطراب ساده هم اگر درمان نشود باعث بروز مشکلات دیگری میشود. این موارد سلسلهوار به هم متصلاند و مثل مهرههای دومینو عمل میکنند. مثلا یک اضطراب باعث میشود دانشآموز در امتحان موفق نشود، سبک زندگیاش تغییر میکند، افسردگی میگیرد و بعد هم نوع کار و سرنوشتش تغییر میکند. خانوادهها باید بپذیرند هر وقت فردی یک عملکرد مناسب ندارد، با یکسری علایم همراه است و باعث رنجاش میشود حتما به یک متخصص مراجعه کنند و این قابل درمان است.
مسئولان قضایی و انتظامی همیشه از دو کلیدواژهی افزایش پرخاشگری و پایین آمدن سطح آستانه تحمل استفاده میکنند که باعث افزایش جرایم میشود. این موضوع بیماری است؟
همه موارد بیماری نیستند. بعضی مواقع افسردگی یا خیلی از اختلالات روانپزشکی سطح پرخاشگری و سطح آستانه تحمل را پایین میآورند. یعنی کسی که اضطراب دارد پشت چراغ قرمز خیلی تحمل نمیکند و سبقت میگیرد. یا به دلیل درگیری ذهنی که دارد منجر به تصادف و درگیری در محیط کار میشود. یا در روابط بینفردی مثلا یکی از زن و شوهر دچار اختلال افسردگی باشد زندگی دچار مشکل میشود. اما یک بخشی از افزایش خشونت و رفتارهای این چنینی بستگی به مهارتهای زندگی دارد.
یعنی اختلال روانی نیستند؟
این موارد یک مشکل روانشناختیاند که فرد نحوه مدیریت هیجان خود را ندارد و نمیتواند هیجان را مدیریت کند و منجر به بروز هیجان منفی مثل خشم یا اندوه و اضطراب میشود. خشم یک واکنش طبیعی است بسیاری از افراد مهارت ندارند و خشم تبدیل به پرخاشگری میشود. خشم یک هیجان نرمال و طبیعی است وقتی که به خود و دیگران آسیب میرساند یک رفتار نابههنجار میشود.
آیا این موضوع یک تلنگر به جامعه نیست؟
قطعا وقتی آسیبهای روانی و اجتماعی را در جامعه میبینید یک زنگ خطر است. وقتی تعداد پروندههای قضایی افزایش پیدا میکند و موضوعهای سادهای مثل جای پارک و... باعث بروز درگیری میشود نشان میدهد که آستانه تحمل پایین آمده است. ما مهارتهای زندگی را از دوران کودکی یاد نگرفتهایم. مهارتهای کودکی را در دوران مهدکودک یاد میگیریم. هر یک ریال که در مهد کودک هزینه میکنیم چهار ریال برگشتی دارد. در دوران دبستان هر یک ریال دو ریال برگشتی دارد. در مقطع راهنمایی هر یک ریال یک ریال برگشتی دارد و وقتی در مقطع دبیرستان یک ریال هزینه کنیم برگشتیای ندارد. یعنی آموزش مهارتهای زندگی؛ قانونپذیری، روابط بین فردی، مهارت حل مسئله، همدلی، نحوه مدیریت هیجانهای منفی مثل خشم و مدیریت استرس باید از سنین پایین شروع شود. وقتی در سنین پایین شروع شود، در سنین نوجوانی و جوانی هم خشونت کم میشود و سطح سلامت روان مثبت افراد افزایش پیدا میکند. طلاق کمتر میشود، خشونتهای بینفردی و خانگی کم میشود، قتل و خودکشی کاهش پیدا میکند.
پس نقش آموزش پررنگ است؟
اول نقش خانوادهها پررنگ است. پایههای شخصیتی در خانوادهها شکل میگیرد. بعد از آن مهدکودکها و مدارس است. موضوع بعد رسانهها و نهادهای فرهنگی هستند. یک بخشی هم مربوط به دولت است که ساختارهایی مثل ساختارهای دستوپاگیر اداری را که ایجاد خشونت میکند اصلاح کند. مثلا یک دستگاه نوبتده در بانکها به سطح سلامت روان جامعه کمک میکند. فرد احساس میکند که حقش ضایع نمیشود. طبق یک فرایند میداند که چند نفر جلویش هستند. تغییر در ساختارهای معیوب به علاوه آموزش میتواند به افزایش سطح تحمل کمک کند.
یک بخش هم به شیوههای فرزندپروری برمیگردد. افراد در خانوادههایی بزرگ میشوند که کلماتی مثل نیست، وجود ندارد، باید صبر کرد و باید تحمل کرد را نمیشنوند. فرزندان با این کلمات مانوس نیستند و وقتی بزرگ میشوند نمیتوانند برخی واقعیات را بپذیرند. بسیاری از واقعیتها میتواند تلخ هم باشد. یک واقعیت مثل اینکه توان خرید چیزی وجود ندارد و مدتی فرد باید تحمل کند.
ژنتیک در اختلالات روانی نقش ندارد؟
حتما ژنتیک تاثیر دارد. اما تاثیری که دارد به معنی پذیرش بیقید و شرط نیست. تعلیم و تربیت میتواند اختلالات را مدیریت و تعدیل کند.
شما خانواده، مدرسه، اجتماع و ... را برشمردید که در کاهش اختلالهای روانشناسی نقش دارند. اما الان خود این ساختارها دچار مشکل هستند.
نمیتوانیم بگوییم که در تمام این ساختارها مشکل داریم. میتوانیم بگوییم ما در این مورد کار کردهایم ولی آن اندازهایی که باید کار نکردیم.
حالا چه باید کرد؟
در حوزه خرد خانواده به عنوان یک واحد کوچک باید بپذیرد که سلامت روان افراد خانواده مهم است، یعنی یک بخشی از سبد هزینهها به سلامت روان مرتبط باشد. مثلا یک زوج که میخواهند فرزند بیاورند، کتاب در مورد فرزندپروری مطالعه کنند، این هزینه دارد و جزو سبد هزینههای خانواده محسوب میشود. وقتی میخواهند ازدواج کنند یک دوره آموزشی در رابطه با مهارتهای حل مسئله، آشنایی با روابط بین فردی، مهارتهای کنترل خشم و... ببینند. خانواده نقشش خیلی مهم است.
در حوزه کلان، جامعه نقش دارد. نقش جامعه این است که در حوزه آموزش و پرورش و دانشگاهها این مسایل را مطرح کنند. فضای عمومی شهر و روستا حامی سلامت روان باشد. رسانهها مطالبی را منتشر کنند که در رابطه با سلامت روان مثبت باشد. رسانهها غالبا به اخبار منفی اختصاص پیدا میکنند. ساختارهایی که در جامعه مشکل پیدا میکنند اصلاح شوند مثلا یک چهارراه با چراغ راهنمایی اصلاح شود. آدمهای مهم و تاثیرگذار در سازمانها و ادارهها برخورد مناسب داشته باشند. اگر کارمندان با اربابرجوع رفتار خوبی داشته باشند خشونت خیابانی و تصادف کمتر میشود. قانونمداری هم به کاهش خشونت کمک میکند. یعنی قوانینی وجود داشته باشد و این قوانین اجرا شوند و افراد بپذیرند که قانون بخشی از اصولی است که میتواند در رفتارها کمک کند. همچنین کسانی که اخلاق را رعایت نمیکنند قانون برای آنها بازدارنده باشد.
در چند سال اخیر مطبهای اینستاگرامی مشاوره بوجود آمده و افزایش چشمگیری داشتهاند. این مشاوران میتوانند کمکی کنند؟
این نوع روانشناسی غیرعلمی است. سطح سواد رسانهای جامعه پایین است. خدمات مشاورهای و روانشناسی به صورت غیرحضوری علمی نیست. شاید بتوانیم یک سری سؤال بپرسیم ولی نمیتوانیم مشاوره بگیریم و درمان شویم. درمانها حتما حضوری است و باید فرد ارزیابی شود. مثلا یک فردی دلسیاه هست و از طریق این مدیا میگوید همسرم به من خیانت کرده است، روانشناس از کجا میتواند تشخیص دهد این فرد دلسیاه است یا واقعا همسرش به او خیانت میکند؟ اگر روانشناس راهحلی بدهد میتواند کاملا غلط باشد. متاسفانه سطح سواد رسانهای پایین است و افراد فکر میکنند هر چه مدیاها میگویند درست است. موضوع بعد اینکه تفکر نقاد جامعه پایین است. وقتی افراد با یک موضوع روبهرو میشوند یک علامت سؤال جلویش نمیگذارند، از دیگران نمیپرسند. موضوع بعد اینکه نگرش جامعه به خدمات مشاوره و روانشناسی منفی است. افراد فکر میکنند اگر به روانشناس مراجعه کنند برچسب روانی بودن میخورند. اما سازمان جهانی بهداشت اعلام کرده که 55 تا 60 درصد افراد یک جامعه نیاز به خدمات مشاورهای مثل فرزندپروری، ازدواج ، شغل، تحصیل و... دارند